-
مردی با کت آبی
دوشنبه 23 بهمن 1402 08:47
فرهاد با یکی از همکارهایش دوست شده بود. خودش اسم همکارش را گذاشته بود فرشته. آنها عصرها بعد از کار، با هم بیرون میرفتند و در جاهای تفریحی مثل پارک و سینما و کافه و رستوران وقت میگذراندند. گاهی دیوانهوار عاشق هم بودند ولی بعضی اوقات با هم به مشکل میخوردند و حتی دعوایشان میشد. روزهایی میشد که فرهاد از حضور فرشته...
-
ماهاسی سایادو
چهارشنبه 12 آبان 1400 16:05
احیاگران و آموزگاران مراقبه در عصر جدید (بیشتر متن زیر ترجمه و اقتباسی است از معرفی سایادو در پایان ترجمهی انگلیسی یکی از کتابهایش، پیشرفت خرد. این زندگینامه را ابتدا چند وقت پیش در کانال پالی ترجمه کردم و گذاشتم. حالا ترجمهام از درسگفتارها و دستورالعملهای سایادو به شکل کتابی با عنوان «ویپاسانا، راه وارستگی»...
-
برهماچاریا
پنجشنبه 10 تیر 1400 14:14
آنچه که در نشست مراقبه روی میدهد نمیتواند خیلی فاصله بگیرد از آنچه که طی روزمره رخ داده است. شهود یا دقیقتر «تجربه وجودی» نیبّانا، آرام گرفتن کنش و واکنش دائمی و خود به خود ذهن است. و آرام گرفتن کنش و واکنش ذهن، در اثر حفظ ارادی و لحظه به لحظهی «هشیاری» حاصل میشود. شهوت از آغاز تا انجامش فرآیندی است که درست خلاف...
-
آرام
یکشنبه 28 دی 1399 11:00
دوست دارم اسم این ذهن و بدن رو بذارم «آرام». به جای محمد. انتخاب من اینه. اسم فرد یک ذهنیت ایجاد میکنه. در ذهن خود فرد، و در ذهن کسانیکه با فرد ارتباط دارند. ذهنیتی که اسم فرد ایجاد میکنه یکی از ذهنیت هایی هست که در طول عمر فرد در ذهنش مکررا احضار میشه. من مراقبه میکنم و هنگام مراقبه عمیق از همه یا بیشتر ذهنیت ها خلاص...
-
مکث
چهارشنبه 7 آبان 1399 14:08
امروز مکث کردن رو تمرین کن. با مکث حرف بزن. با مکث جواب بده. هنگام مکث کردن، هیچ کار دیگهای نکن. فقط مکث کن. به اون موقعیتهایی که در زندگی روزمره ت پیش اومده و تو درش اشتباه کردهای نگاه کن، اشتباهای کوچیک یا اشتباهای بزرگ، اگه در اون موقعیتها قبل از عمل چند لحظه مکث کرده بودی اون واقعه چطور رقم میخورد ؟ با مکث...
-
خلوت
پنجشنبه 16 مرداد 1399 00:15
خلوت رو باید تقویت کرد. ذهن در خلوت متوجه صورت مسئله میشه. ارتباط با دیگران این وسط مثل پارازیته. تو این دنیا چی کار میخوام بکنم ؟ کجای این خیمه شب بازی رو چه کسی به من محوّل کرده ؟ حرف زدن و ارتباط، باعث میشه که ذهن یه نقش به خودش بگیره. تئاتر شروع میشه، «من» تشکیل میشه. و از صورت مسئله دورتر و دورتر میشم... مسئله...
-
تجربهی پایان
شنبه 31 تیر 1396 20:26
پایان، در این لحظه وجود دارد. در پی چیز دیگر بودن، مانع تجربهی پایان است. هیچ چیز - زندگی اجتماعی، کار، ازدواج، ... - بطور اساسی با تجربهی پایان در تضاد نیست. و هیچ چیز - خلوت نشینیِ عمیق، بهرهمندی از حضور استادی کامل، بهرهگیری مستقیم از کلمات بودا ... - بطور اساسی عامل وقوع این تجربه نیست. عامل وقوع تجربهی...
-
رخداد بدون «من»
چهارشنبه 28 تیر 1396 08:34
احساس تامّ و تمام حسها، «من» را از رخداد این لحظه حذف کرده. بدون «من»، تأسف بر آنچه که از دست رفته، و تأسف بر نامطلوبىِ آنچه که هست، از بین رفته. تأسف، حسرت، رنجش، نگرانی، آرزو. «به دنبالِ پس از این بودن» از بین رفته. به دنبال رخدادی غیر از این. «این» حس میشود، و چیزی کم ندارد. دیدن، شنیدن، بوییدن، چشیدن، لمس کردن....
-
به یاد مى آورم
پنجشنبه 11 آذر 1395 09:51
به یاد مى آورم ذهنیتى را که از تجربه ى آن لحظه پدید آمد. تجربه ى آن لحظه بدون پدید آمدن هیچ ذهنیتى نیز در جاى خود کامل بود و چیزى کم نداشت. براى آن تجربه - و براى هر تجربه اى - نیازى نیست که ذهنیتى از آن شکل بگیرد تا تجربه، تجربه شدنى باشد. اما بلافاصله و شاید همزمان با تجربه، ذهنیت شکل میگیرد. با حضور ذهنیت، تجربه...
-
خاطره دور
یکشنبه 1 آذر 1394 22:02
خودم را با خودم ناآشنا و «تازه مواجه شونده بعد از سالها» یافتم در لحظاتی از نشست عصر امروز. حین کمی قوی شدنِ «حفظ آگاهی از لحظه ای به لحظه ی بعد» (سمادی) - حفظ آگاهی از دم و بازدم - وقتی یک کم تداوم پیدا کرد، شروع شد فلش میزد انبوه خاطرات خاک خورده ای در کسری از ثانیه، و بعد وسطش در همان بازه های خیلی کمتر از ثانیه،...
-
"شخص من" کجاست ؟
دوشنبه 4 آبان 1394 13:02
وقتی پلکها بازند، چیزی - پرتویی - از محیط روبرو و اطراف وارد چشم میشود. و صحنهی روبرو و اطراف دیده میشود. وقتی پلکها را پایین میاندازم، ورود این پرتو متوقف میشود. و بلافاصله سایهای، شمهای از آن پرتو، از آن صحنه، جای آن را میگیرد. بازسازی میشود. پشت پلکها اکران میشود. و با گذشت چند لحظه، به سرعت، تصورات...
-
تصور
جمعه 24 مهر 1394 23:26
همانطور که هوای ساکن و معمولی و بدون بو و با درجه حرارت معمولی در یک اتاق وجود دارد، و کسی که در اتاق است بدون اینکه آن را حس کند، بدون اینکه متوجه وجود هوا باشد، بدون اینکه وجود هوا را «بداند»، در اتاق حضور دارد و احیاناً مشغول کاری است، همانطور، «تصور»ِ شکل بدن، و تصورِ «بُعد»، تقریباً بطور دائمی در ذهن وجود دارد....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهر 1394 11:00
چشامو که باز کردم، با شگفتی متوجه شدم که جهان به قرار سابق سر جاشه و ادامه داره.. دیوار حجره.. کف حجره.. (STP، روزه ششم، 5-3:45. Dhamma Tapovana 2)
-
توقف کوشش
یکشنبه 12 مهر 1394 13:57
اگر جریان ذهن و جسم، من نیست، (که نیست) پس چرا برای توقف آن بکوشم ؟ وقتی بینشِ «نه من» سپری میشود، «من» بر میخیزد و رنج آغاز میگردد. برای ایست رنج، ضروری است که بینش «نه من» پرورش بیابد؛ وقتی بینش «نه من» پرورش یافت، لحظاتی پدید میآید که تعریف جریان ذهن و جسم، به «من» از بین میرود و در نتیجه جریان ذهن و جسم به...
-
کافیه فقط خودم دست بردارم ازش
دوشنبه 6 مهر 1394 11:49
نقطهی عطفی در مسیر رشد وجود داره - که رسیدن به اون جای تبریک داره - و اون، اتفاق افتادن این درک در وجود انسانه که آدم میفهمه در شخصیتش، در گذشتهش و در هر چیز که به این «ذهن و جسم» مربوطه، هیچ جنبهی افتخارآمیزی وجود نداره، درست به همون اندازه که هیچ جنبهی سرزنش آمیزی وجود نداره. این درک که ممکنه برای لحظاتی مثل...
-
مفهومِ ساخته شده
دوشنبه 30 شهریور 1394 12:01
همیشه - جوانتر که بودم بیشتر - ایدههایی در مورد «سفرهای شگفتانگیز» داشتم. عجیبترین و ناشناختهترین چیزهایی که انسان میتواند ببیند و تجربه کند - و بشناسد و بفهمد - چیست ؟ در طبیعت بکر ؟ در فرهنگهای بدوی ؟ در فضا ؟ در کف اقیانوس ؟ در مرزهای فیزیک ؟ در فلسفههای عمیق ؟ ... چیست ؟ کجاست ؟ چیز تازهای برای من که آن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریور 1394 21:55
چشمهایم باز است بدن از بانگ «منم! من!» خالی است حس به جریان فضا پیوسته دست بر شانهی اینک هستم سار یا گنجشکی بر شاخهی بالا سرمان میخواند پرم از لحظهی اکنون امروز..
-
این، «بدن من» نیست
یکشنبه 22 شهریور 1394 23:27
مشاهدهی دم و بازدم، پی در پی؛ و سوئیچ کردن مشاهده، به روی نقاطی در زیر سوراخهای بینی-بالای لب بالایی، تا حدی و تا موقعی که بشود گفت برای ده یا دوازده ثانیه – یا کمی کمتر یا بیشتر – تقریباً تمام قوای فعلی ذهن – بین 90 تا نزدیک 100 درصد قوای فعلی ذهن – مصروف مشاهده، و تقریباً تمام فرآیند مشاهده مصروف مشاهدهی حسها در...
-
آناتا
جمعه 20 شهریور 1394 13:04
... تو نشست گروهی روز هفدهم، برای لحظاتی در پی چیزی که اسمشو میذارم «مشاهدهی بیاختیار حسهای بدن از بالا به پایین و از پایین به بالا در اثر جریان خود به خودی ورود و خروج دم و بازدم» در پی این حالت، بطور خیلی روشنتر از قبل «آناتا» رو درک کردم. دیدم که هیچ کسی وجود نداره که بخواد به نیبانا برسه. هیچ م.پ ای تو این بدن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 شهریور 1394 21:37
شب است و جاری احساس می برد بدن من رها چو بطری خالی میان حرکت رودت بدون فکر و خیالات و عشق و شور و توهم برهنه خانه ی تن را برهنه باد ورودت