Anatta

رهایی از پندار «منم» بالاترین شادمانی است

Anatta

رهایی از پندار «منم» بالاترین شادمانی است

خلوت

خلوت رو باید تقویت کرد. ذهن در خلوت متوجه صورت مسئله میشه. ارتباط با دیگران این وسط مثل پارازیته.

تو این دنیا چی کار میخوام بکنم ؟ کجای این خیمه شب بازی رو چه کسی به من محوّل کرده ؟ 

حرف زدن و ارتباط، باعث میشه که ذهن یه نقش به خودش بگیره. تئاتر شروع میشه، «من» تشکیل میشه. و از صورت مسئله دورتر و دورتر میشم... مسئله اینه که در این لحظه در اینجا بدن داره نفس میکشه.  

ارتباط که برقرار شد، «من» شکل میگیره، در این ذهن، و در ذهن طرف مقابل. و بلافاصله خوب و بد و زشت و زیبا در مورد
 نقش «من» جوانه میزنه. و سعی در تصحیح قضاوت «بد» ... در شارژ قضاوت «خوب» ... برای بهتر معرفی شدن «من». ذهن در ارتباط به سهولت در دام «من» میافته. ذهن در ارتباط خیلی از خرد اول فاصله میگیره ... این واقعیته، راه در سکوت طی میشه.

این ساختار حیاتی، این ساختار بیوشیمیایی ... چه مسئله ی دیگه ای در این جهان وجود داره ؟ ... تا چه حد نادان میشم بعضی اوقات ... بدن داره نفس میکشه، به خودی خود بدون هیچ معنی ای، بدون هیچ سرانجامی ...  لحظه به لحظه ذهن مرده، و نویی به دنیا اومده، دوباره مرده ... دوباره نویی به وجود اومده ... به وجود اومدن متوقف نشده ... افق «بیمرگی» هیچگاه لمس نشده. 
بی شمار باره که این ماجرا تکرار شده، به همین شکل که الان داره رقم میخوره ... از گذشته های دور ... و ذهن در هر به وجود اومدن به «بیرون» جهیده. متوجه نبوده که "از کجا" داره می جهه، بلکه نگاه میکرده که "به کجا" می جهه. حواسش پرت بوده از اینکه چی شد که شروع شد ؟ شروع میکرده و «حرف میزده». شروع میکرده و عروسک ها رو خوب و بد و زشت و زیبا میکرده. ذهن تازه الان داره خلوت رو تجربه میکنه. 

خلوت رو باید تقویت کرد.



.