مشاهدهی دم و بازدم، پی در پی؛ و سوئیچ کردن مشاهده، به روی نقاطی در زیر
سوراخهای بینی-بالای لب بالایی، تا حدی و تا موقعی که بشود گفت برای ده یا
دوازده ثانیه – یا کمی کمتر یا بیشتر – تقریباً تمام قوای فعلی ذهن – بین
90 تا نزدیک 100 درصد قوای فعلی ذهن – مصروف مشاهده، و تقریباً تمام فرآیند
مشاهده مصروف مشاهدهی حسها در آنجا، شده. بطوریکه تقریباً بشود گفت در
آن مدت هیچ نقطهی دیگری در بدن در حال حس شدن نیست.
رها کردن این
قوای متمرکز شده از نقطهی کذا به سراسر بدن، در لحظات اول - که هنوز
«افکار» زیر 10 درصد ظرفیت فعلی ذهن را اشغال کرده اند، و در عین اینکه
هنوز چند درصدی صرف «تصور بدن» و «بُعد» میشد، موجب بروز این درک شد که:
«این، «بدن من» نیست»
فقط
برای لحظاتی که آن هم هنوز توأم بود با نویزی از بُعد، تصور بدن و افکار
شخانهای. شاید برای یک لحظه، بُعد و تصور بدن نیز کنار رفت و در آن موقع
«این افکارِ «من» نیست» آشکار شد.
(به یاد آوردم خاطرهی نشست 5-3:45 روز هشتم دورهی سوم سلف کورس را – روز دهم)