همیشه - جوانتر که بودم بیشتر - ایدههایی در مورد «سفرهای شگفتانگیز» داشتم. عجیبترین و ناشناختهترین چیزهایی که انسان میتواند ببیند و تجربه کند - و بشناسد و بفهمد - چیست ؟ در طبیعت بکر ؟ در فرهنگهای بدوی ؟ در فضا ؟ در کف اقیانوس ؟ در مرزهای فیزیک ؟ در فلسفههای عمیق ؟ ... چیست ؟ کجاست ؟ چیز تازهای برای من که آن را کشف کنم.
حالا، در «پنج سالگی» ام، بطور روزافزون، بیشتر و بیشتر در «عجیب و ناشناخته» به پیش میروم. و میبینم شگفتآورترین سیر و سفر، سفری است که در آن، ایدهی «من» در انسان، ابتدا تکان میخورد، بعد متزلزل میشود، و بعد برای لحظاتی فرو میریزد. و بعد به موازات رشد در «دامما»، تعداد این لحظات در زندگی روزانه بیشتر و بیشتر میشود. ایدهای که از اوان کودکی بطور پیشفرض تأملناپذیر در این «ذهن و بدن» جوانه زده، ریشه دوانده، رشد کرده، و درخت قطوری شده. «من»، «من» با این خانواده، «من» با این گذشته، این روابط، این سوابق ... احساس کردن بدن، وقتی زیاد و عمیق تداوم پیدا کند، آشکار میکند که این «من»، یک «ایده» است که میتواند کنار رود. یک «تصور»، یک «مفهومِ ساخته شده»، و مهمتر از همه، یک مفهومِ «زائد».
سفری که با شعفِ «آگاه شدن» همراه است.
دوشنبه 30 شهریور 1394 ساعت 12:01